خوبروی حلقه نشین




خب به نظرم خیلی بی معنی و غیر منطقیه که سالی رو تبریک بگی که نمیدونی قراره چطوری طی بشه

ولی میتونی آرزوی سال خوبی رو داشته باشی




یه چیزی خیلی جالبه که حدود سه ماهه پستی نذاشتم و الان اومدم میبینم هر روز چقدر بازدید کننده دارم که هیچکدوم رو نمیشناسم

درسته کامنتا بسته س ولی لااقل بیایید که اهنی اوهونی بکنید اسمتونو بگید برید



159


یه حقیقتی هم که وجود داره اینه که وقتی یکی احساس میکنه عاشق شده -که البته 90 درصدش به دلیل تغییرات هورمونیه-

همه آدما رو شبیه معشوق فرضیش میبینه

یعنی یه مخلوق دراز گوش هم ببینه بالاخره یه شباهتی از توش پیدا میکنه که آخ چقد شبیه فلانیه

باشه بابا قبول

بکش بیرون فقط





شده تا حالا درگیر آدمی و یا رابطه ای باشید که لنگتون در هوا باشه

درواقع بهتره بگم درگیر رابطه ای که هنوز شکل نگرفته

از فیدبکایی که گرفتی میدونی یارو ازت خوشش میاد ولی قدمی برای بهبود و گسترش روابط برنمیداره

اینجا دو تا فرضیه مطرح میشه

یک اینکه طرف سرش جایی گرمه و میخواد تو رو توو آب نمک بذاره برای روز مبادا که نه وارد رابطه جدی بشه و نه تو رو از دست بده

دو اینکه چون هدفش جدیه و فرد محتاطیه داره سبک سنگین میکنه و میخواد دورادور به شناخت کلی برسه

که در هر دو صورت از نظر تو قضیه کنسله

کسی که هم میخواد از توبره بخور هم از آخور و خدا و خرما رو با هم میخواد اونم در مورد چنین مساله ای، به درد جرز لای دیوار هم نمیخوره

آدم دنیا دیده ای هم که هنوز بعد چند ماه نمیتونه تصمیم بگیره برای زندگیش و نمیتونه یه ارتباط رو منیج کنه بازم به درد جرز دیوار هم نمیخوره





خیلی برام عجیبه

امروز مامان اومد و از خوابی که دیشب یا بهتره بگم امروز صبح دیده بود برام تعریف کرد. گفت ساعت 7, هفت و نیم بیدار شده و دوباره خوابیده و یه خواب عجیب دیده دقیقا همون زمانی که من بعد از درددلم با روانشناس خیالی و حال خراب خوابم برده بود

من زیاد به خواب و تعبیرش اعتقاد ندارم چون معتقدم ناشی از روان و اتفاقات روزمره و خواسته های نگفته ماست شاید چون هیچوقت خواب ندیدم یا اگرم دیدم چرت و پرت و کابوس بوده

ولی به یه جایی از خوابش که رسید ماتم برد

که توو خوابش منو که بچه بودم بغل کرده و از بین آدمایی که نمیخواستن ما به اون محل خاص برسیم سینه خیز عبور داده و رسیده یه یه جای  امن و بعدش یه دختر بچه به من4 تا و به مامانم 2 تا نون نذری داده

دارم تلاش میکنم اشکام نیاد پایین تا به قیافه فردا صبحم گند نزنه و قابل تحمل باشم

ولی نمیتونم منکر ارتباط بین حال خراب دیشب خودم و خواب مامانم و حال منقلب امروزش باشم


مادر شاید تنها امید این روزهای منه





الان فقط یه قهوه ترک غلیظ یا یه کاپوچینو با چهارسانت خامه وکف میتونه حالمو جا بیاره

ولی بعد از مدتها بیخوابی و بدخوابی و چندین شب تا هفت و هشت صبح بیدار بودن علیرغم دارو خوردن و دیشب مزخرفی که داشتم, الان بازم دارو خوردم و میخوام تلاش کنم که بخوابم تا به قرار فردا صبحم برسم

چشام باز نمیشه خسته م به اندازه یک عمر نخوابیدن و کلنجار رفتن با آدمهای نفهم زندگیم

احساس میکنم یه بار هزار کیلویی روو دوشمه که نه میذاره استراحت کنم نه بخوابم


دیشب تا شیش و نیم صبح توو تصورم خودمو گذاشتم جلوی یه روانشناس خبره و از زهر و مسمویت روحم و منشاش از اول زندگیم گفتم از سه چهر سالگیم تا به الان

نشستم جلوی آینه حرف زدم و اشک ریختم انقدری که هنوزم چشمام باز نمیشه و ورم داره

شاید بشه یه کم این بار حجیم رو سبک کرد






حالا وسط همه اینا دوست صمیمیم دیروز میگه که شک داره حامله باشه. امروز رفته بی بی چک گرفته و بله فعلا مثبت نشون داده تا بعد که آزمایش بتا بده و مطمئن شیم
قیافه ی پنچر و پوکرش دیدن داشت. با اینکه چند وقتی بود بچه میخواست و تا همین ماه پیش میزد توو سر خودش که نکنه مشکل داریم که حامله نشدم، حالا پشیمونه. میگه حس بدی دارم انگار دیگه کلا از مجردی دراومدم و محدود شدم
واقعا خدا نمیدونه به کدوم ساز بنده هاش برقصه
کلی باهاش حرف زدم اسم پسر انتخاب کردیم قرار شد نامزد خودم بشه آخرشم با مسخره بازی و شوخی حال و هواش عوض شد
همه دوستام یا بچه دارن یا خودشون باردارن یا خانوماشون یا در فکر بچه آوردن منم این وسط توو مهمونیا بچه هاشونو از اینور اونور جمع میکنم و به دندون میکشم  : ))))))




م که چند سالی از من بزرگتره حرف میزدم که مابین حرفاش گفت امشب حالش خوب نبوده بغض داشته اتفاقی در حین صحبت با مدیر گروهشون میزنه به گریه و اونم که در جریان مشکلاتش هست بهش دلداری داده راهنماییش کرده گفته برو چند وقت کار نکن واسه خودت باش فوقش هفته ای یه بار دو ساعت بیا جلسه. خیالت راحت تنها نیستی من و فلانی و فلانی و فلانی و . همیشه هستیم باهات حتی اگه باهامون کار نکنی
به این فکر کردم که غیر این فلانیا که خودش گفت حداقل ٥،٦ نفر دیگه رو فقط من میشناسم و میدونم که سنگ صبور و حامی  خواهرمن. که هروقت شبانه روزه دلش بگیره زنگ میزنه و باهاشون حرف میزنه و میتونه روو همه جور کمکی حساب کنه
یاد خودم افتادم که هر وقت حالم بد بوده هروقت به مرز جنون رسیدم هروقت دلم داشته از تنهایی میترکیده حتی همین چند شب پیش که تا خود صبح مثه خر عر زدم، هیچکس نبوده که بتونم بهش زنگ بزنم و روش حساب کنم
منرهمیشه خودم جور خودم و بقیه رو کشیدم
خواهرم میگفت تو خودت دلت نمیخواد حرف بزنی حتی با من. نمیدونه که نمیخوام درد روو دردای کسی بذارم نمیدونه که آدم باید برای درددل کردن محرم راز و حامی داشته باشه و من با اینهمه دوست و رفیق دور و برم نه محرم دارم نه حامی




این نسل اواسط دهه هفتاد به بعد و دهه هشتاد دارن به کجا میرن؟!

چندشب پیش با دو نفر از همین نسل داشتم صحبت میکردم که آخراش دیگه دو تا شاخ دراومده بود روو سرم

چقدر براشون پیش پا افتاده بود که اولین روابط ج.ن.س.ی شون رو از سنین ١٥،١٦ سالگی شروع کردن. هرگونه و هرمدل عکس و فیلمی رو برای طرف مقابل میفرستادن. شب تا صبح یواشکی با طرف بیرون میرفتن و توو ماشین کارشون رو انجام میدادن 

نترسی و بی کله گی و عدم درک درست نسبت بع مرقعیتی رو که به وجود آوردن برام جای سواله واقعا. من همسن اینا بودم مثه سگ میترسیدم که نکنه اگه با یکی دوست شم بخواد ازم سواستفاده کنه و به همه بگه

فوبیای و وحشت نسل ما ت.ج.ا.و.ز و یده شدن بود و این نسل خودش پیش قدم روابط نامحدود و تعریف نشده ست

ما بد بزرگ شدیم و اشتباه آموزش دیدیم درست، ولی این بی پروایی افسار گسیخته هم قطعا نمیتونه درست باشه

و جالب اینکه هر دو نفر اینایی که باهم صحبت میکردیم از خانواده های کنترل گر و محدود کننده بودن. از اونایی که خیلی خوشحالن که بچه هاشونو آفتاب مهتاب ندیده

نوجوون ها و تازه جوونایی که راه مراقبت از خودشون و روشهای محافظت در برابر بیماریهای مختلف رو بلد نیستن و صرف یک کشش ج.ن.س.ی تن به هر کاری میدن






یکی از اقوام دور که یه آقای جوان سی و چند ساله متخصص قلب و ساکن امریکاست، چند روز پیش برای دیدن خانواده ش اومده ایران. حالا دو روز پیش تصادف کرده رفته توو کما!

شانسه تقدیره بی احتیاطیه هرچی که هست یعنی بخواد اتفاق بیفته میفته. از اون سر دنیا دنبالت میاد تا یه جا گیرت بندازه :/




168


جمعه ای که با جلسه ساعت نه صبح هیئت مدیره و سروکله زدن با یه مشت دکتر احمق و بی منطق و حرص و جوش شروع شه و بعد با پاره شدن تسمه ماشین توو ذل آفتاب و گرما ادامه پیدا کنه آخرش میرسه به چست پین و تاکیکاردی و بی حسی دست چپ و سردرد و حال خراب

مرسی که روز کاری رو ول میکنین و گند میزنین توو آخر هفته مون





هی میخواستم در مورد روز دختری که توو دوران اومد توو تقویم حرف بزنم ولی حالشو نداشتم


چکیده ش اینکه این روز رو به هیچ دختری تبریک نگین تا فکر نکنه بکارتش موجب ارزشمند بودنشه. بهش بفهمونین هرجوریکه باشه دوست داشتنی و قابل احترامه





بذارین یه واقعیتی رو بگم

متاسفانه توو ایران اکثریت قریب به اتفاق پزشکای متخصص هم رشته به خصوص اگه سنشون بالاتر باشه کلا چشم ندارن همو ببینن

و همه تلاششونو میکنن تا بقیه رو کله پا کنن

انقدر کثیف که اگه واسه یکیشون در حیطه کاریش مشکلی پیش بیاد نمیدونن از خوشی چکار کنن


اینجاست که میگن تحصیلات شعور و شخصیت نمیاره





امروز هی با میم در گوش هم میگفتیم فلانی چقد خواستنیه خداییش چقد گِلش گیراس چقد بانمکه

چقد فلانه چقد بهمانه. ژن به این خوبی آخه چرا یه دونه پسره

و هی افسوس میخوردیم که چرا انقد زود زن گرفته و بچه داره و باید به چشم برادری بهش نگاه کنیم :/





منصور ضابطیان استوری گذاشته از مراسم فارغ التحصیلی دانشجوهای پزشکی دانشگاه تهران

بعد دارم مقایسه میکنم با سالها پیش و مراسم فارغ التحصیلی مزخرف و به درد نخور خودمون که من هیچ برنامه ای واسه رفتن نداشتم از بسکه متنفر بودم از اون دانشکده و آدماش فقط پولمو داده بودم که بچه ها تندیسمو بهم بدن مثلا یادگاری که خسته و کوفته از باشگاه اومدم خونه و مامانم به زور فرستادم برم. از سر تا ته هزینه پذیرایی و مجری و تندیس و فلان رو که خودمون دادیم یه کمدین بی نمک نخواستنی که حتی اسمشو نمیدونستیم خود بچه ها آورده بودن بعد برای این دانشجوهای ورودی ٩٠ الان گروه پالت اومده اجرا میکنه بعد همه شونم با ریتم آهنگ خودشونو کلاهشونو ت میدن توو هوا 

مجری احمق مراسم ما حتی نمیدونست که وقتی داره متن قسم نامه رو میخونه صبر کنه ماها همونو تکرار کنیم. همینجور واسه خودش خوند و رفت

بعد من هنوز عقده س برام که کلاهامونو ننداختیم هوا و ترس از حراست و کوفت و زهر مار مراسم رو کوفتمون کرد

بخدا شماها مسلمون نیستین که ریدین توو هرچی احساس خوب که میتونستیم داشته باشیم و نداشتیم





دقیقا توو تاریخ ١٥ مرداد ٩٣ چیزی نزدیک به پنج سال پیش نوشته بودم "که بهت مشکوکم و حس آشنایی بهم میگه همه حرفا و کارا و ادا اصولات فیلمه". و چه جالب که بهم ثابت کردی درست فکر میکنم و نذاشتم بشم مترسک و عروسک خیمه شب بازی مسخره بازیای تو

مرسی ازت که عذاب وجدان ندارم

مرسی که نیستی





بعد اینهمه سال هنوز وقتی اسمش میاد گوشام تیز میشه قلبم میریزه پایین اشک توو چشام جمع میشه که چند ساله گم شده و هنوز نتونستن پیداش کنن و هیچکس نمیدونه کجاس زنده س مرده س خودش رفته یا بلایی سرش آوردن

هنوز ته قلبم و ذهنم منتظرشم حتی اگه مال من نباشه




185

 

شاکی ام بغض دارم قلبم انقد سنگینه که انگار زیر یه کوه گیر افتادم درمونده م خسته م انقد زیاد که آرزوم بود کاش راه به جایی داشتم و خودمو گم و گور میکردم

از اون وقتاس که دلم میخواد انقدررر داد بزنم که صدام به گوش خود خدا هم برسه که ازش بپرسم چرا منو آوردی توو این دنیا که هیچی زندگیم دست خودم نیست و انقد بدبختم و دارم له میشم توو این زندگی سگی که امشب از ته قلبم آرزوی مرگمو کردم 

 

 

 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها