الان فقط یه قهوه ترک غلیظ یا یه کاپوچینو با چهارسانت خامه وکف میتونه حالمو جا بیاره
ولی بعد از مدتها بیخوابی و بدخوابی و چندین شب تا هفت و هشت صبح بیدار بودن علیرغم دارو خوردن و دیشب مزخرفی که داشتم, الان بازم دارو خوردم و میخوام تلاش کنم که بخوابم تا به قرار فردا صبحم برسم
چشام باز نمیشه خسته م به اندازه یک عمر نخوابیدن و کلنجار رفتن با آدمهای نفهم زندگیم
احساس میکنم یه بار هزار کیلویی روو دوشمه که نه میذاره استراحت کنم نه بخوابم
دیشب تا شیش و نیم صبح توو تصورم خودمو گذاشتم جلوی یه روانشناس خبره و از زهر و مسمویت روحم و منشاش از اول زندگیم گفتم از سه چهر سالگیم تا به الان
نشستم جلوی آینه حرف زدم و اشک ریختم انقدری که هنوزم چشمام باز نمیشه و ورم داره
شاید بشه یه کم این بار حجیم رو سبک کرد
درباره این سایت