خیلی برام عجیبه

امروز مامان اومد و از خوابی که دیشب یا بهتره بگم امروز صبح دیده بود برام تعریف کرد. گفت ساعت 7, هفت و نیم بیدار شده و دوباره خوابیده و یه خواب عجیب دیده دقیقا همون زمانی که من بعد از درددلم با روانشناس خیالی و حال خراب خوابم برده بود

من زیاد به خواب و تعبیرش اعتقاد ندارم چون معتقدم ناشی از روان و اتفاقات روزمره و خواسته های نگفته ماست شاید چون هیچوقت خواب ندیدم یا اگرم دیدم چرت و پرت و کابوس بوده

ولی به یه جایی از خوابش که رسید ماتم برد

که توو خوابش منو که بچه بودم بغل کرده و از بین آدمایی که نمیخواستن ما به اون محل خاص برسیم سینه خیز عبور داده و رسیده یه یه جای  امن و بعدش یه دختر بچه به من4 تا و به مامانم 2 تا نون نذری داده

دارم تلاش میکنم اشکام نیاد پایین تا به قیافه فردا صبحم گند نزنه و قابل تحمل باشم

ولی نمیتونم منکر ارتباط بین حال خراب دیشب خودم و خواب مامانم و حال منقلب امروزش باشم


مادر شاید تنها امید این روزهای منه




مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها